فرنام جان همه كس مامان و باباييفرنام جان همه كس مامان و بابايي، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

کوچیک خان

مادرانه...

عاقبت در يك روز از روزهاي دور كودك من پا به دنيا مي نهد آن زمان...   عاقبت در يك روز از روزهاي دور كودك من پا به دنيا مي نهد آن زمان بر من خداي مهربان نام شور انگيز مادر مي نهد. آن زمان طفل قشنگم بی‌خیال در میان بسترش خوابیده است بوی او چون عطر پاک یاس ها در مشام جان من پیچیده است آن زمان دیگر وجودم مو به مو بسته با هستی طفلم میشود آن زمان در هر رگ من جای خون مهر او در تار و پودم میشود میفشارم پیکرش را در برم گویمش چشمان خود را باز کن همچو عشق پاک من جاوید باش در کنارم زندگی‌ آغاز کن میگشاید نور چشمم دیدگان بوسه‌ ها از مهر بر رویش زنم  گویمش آهسته‌ ای طفل عزیز  ...
27 تير 1391

براي فرشته كوچكم

شمردن بلدم از خیلی سال پیش.....اما این روزها...     شمردن بلدم از خیلی سال پیش.....اما این روزها گم می کنم لحظه ها و ساعتها را.......تقویم کوچک روی میز را صد بار بیشتر از قبل ورق می زنم...مدام می نشینم و می شمارم روزهای با تو بودن را....هفته ها حالا برایم معنای دیگری دارد هم برای من و هم برای آنهایی که بعد از احوالپرسی می پرسند الان هفته چندمی؟؟؟ و این یعنی چند هفته مانده تا به تو رسیدن. مدتهاست که دیگر  یک نفر نیستم.شده ام دو نفر، دو قلب که به فاصله کمی می تپند و تجربه می کنند روزهای با هم بودن را... فرشته نازم وقتي قشنگترین صدای زندگی را به گوشم رساندي-صدای تپش قلبت که وجودم را غرق شادی کرد و اشکهایم را سراز...
25 تير 1391

امروز هوای دلم بارونیه...

الان که دارم برات مي نويسم يه باروني گرفته           نميدونم چرا هواي دل خودمم باروني شده،                                امروز ازاون روزاست که دوباره دلم گرفته...       قبل از اینکه مرا محاکمه کنی، قدم برداشتن با کفش هایم را  امتحان کن !     با پاي دل بيا،انقدرها هم بد نيست     امروز هوای دلم بارونیه   انگار میخاد یه طوفان بزرگ راه ب...
15 تير 1391

من خيلي منتظرتم ...

هر روز که چشامو وا مي کنم به اين فکر مي کنم که وقتي بياي انگار همه دنيارو به من مي دن. هر روز برات سوره ياسين مي خونم تا با ايمان باشي.          برات سوره محمد مي خونم تا امين و با صداقت باشي.                   برات سوره يوسف مي خونم که صورتت مثل ماه باشه.   من خيلي منتظرتم . اين روزا برام خيلي دير مي گذره. بوي عيد مي ياد.اخه فردا نيمه شعبانه عزيز دلم ...            ...
14 تير 1391

دلتنگی های مادرانه...

دلم این روزها عجیب برایت تنگ است، اینقدر با لگد هایت ذوق مرگم نکن... پسرکم تا وقتش نرسیده نه تو میتوانی بیرون بیایی و نه من میتوانم بیایم پیش تو... آرام باش جان مادر آرامتر!! این روزهای تنگ و تاریک تو ، این روزهای بیقراری من، این روزهای تنهایی تو ، این روزهای چشم انتظاری من ، این روزها... این روزها عزیز دل مادر تمام میشوند! دلم برای یک لحظه دیدارت دنیای آرزوست!   دستهایم را که بالا  می برم برای خدا اول از هرچیز تو به یادم می آیی!! سجده که میکنم وقت نماز و زیر دلم تیر میکشد اشکم به خاطر توست که گوشه چشمم مینشیند!! این روزها جان مادر آب هم که میخورم برای خاطر تووست... دعای مادرانه ام این روزها دیدن سلامتیت و شنیدن اولین با...
10 تير 1391

اين روزها...

من اين روزها     حسابي تو را كم دارم       من اين روزها     حسابي تو را كم دارم     درون ِ لحظه هاي منتظرم و اين روزها انگار     اصلا نميشود به اين فكر نكنم     كه چقدر برايم عزيزي   هر چند ميدانم...   پر از يك عالمه شيطنت ِ كودكانه اي   و من پر از يك عالمه سخت گيري مادرانه   حواست را جمع كن ...كودكم بيرون از آن دنيا در اين دنيا بايد براي زندگي ، لبريز از انگيزه باشي.   دنياي اينجا با دنياي اكنون ِ تو فرق دارد... مادر من تازگي ها كشف كردم   تو آنجا كه هستي ... ميخندي .. اشك ميريزي...
5 تير 1391

در هشتمين ماه همسفري من و فرنامم...

  فرنامم در واپسين روزها از هشتمين ماه مشتركمان،در روزهايي كه لحظه لحظه اش با حس و حالي عجيب در گذر است،گرماي هوا مضاعف ميشود و سنگيني وزن نازنينت نشانه ايي پر رنگتر از حضورت را به تصوير ميكشد. ديگر نيمي از وجودم شده ايي و نگراني اينكه روزي برخيزم و تو ديگر در بطنم نباشي و اغوشم از تو خالي باشد يك لحظه ارامم نمي گذارد. عزيز دل مادر براي به بر كشيدنت صبوري ام رو به اتمام است و با اينكه براي بودنت در وجودم عاشقانه شادم ، دلتنگ روزهايي هستم كه در اغوشمان باشي. ...
3 تير 1391

روز پدر ...

از ميان همه مردان دنيا، فقط كافي است پاي تو در ميان باشد. نميداني براي تو، زن بودن و عاشق بودن چه دنيايي دارد. مرد روزها و شبهاي هميشه ام منم بانوي لحظه هاي پر تلاطم و مملو از فراز و نشيب زندگي ات، امروز به مناسبت فرخنده ميلاد شاه مردان براي تو يگانه ام مي نويسم،براي تويي كه امسال 13 رجب را متفاوت از همه سالهاي قبل در كنار مرد بودن پدر هم شده ايي. هر چند به نيابتت چندي است دردانه ات را در اغوش انحصاري خود مي پرورانم اما اندكي صبر ،به زودي در همان لحظه ايي كه خداوند عالم مقدر  مينمايد مرواريدت را به دستان هميشه مهربانت خواهم سپرد و حس خوب پدر بودن را كه لايق آني تجربه خواهي كرد. بسيار كوشي...
15 خرداد 1391

برای فرزندم

برای فرزندم ... برای فرزندم بیشتر از هر اسباب‌بازی دیگه‌ای بادکنک می‌خرم. بازی با بادکنک خیلی چیزا رو به بچه یاد میده. بهش یاد میده که باید بزرگ باشه اما سبک، تا بتونه بالاتر بره. بهش یاد میده که چیزای دوست داشتنی می‌تونن توی یه لحظه، حتی بدون هیچ دلیلی و بدون هیچ مقصری از بین برن، پس نباید زیاد بهشون وابسته بشه. و مهم‌تر از همه بهش یاد میده که وقتی چیزی رو دوست داره نباید اون قدر بهش نزدیک بشه و بهش فشار بیاره که راه نفس کشیدنش رو ببنده، چون ممکنه برای همیشه از دستش بده. ...
13 خرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کوچیک خان می باشد